روزگاری پسرکی فقیر برای گذران زندگی و تأمین مخارج تحصیلش دستفروشی میکرد؛ از این خانه به آن خانه میرفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی میکرد. تصمیم گرفت از خانهای مقداری غذا تقاضا کند. به طور اتفاقی در خانهای را زد. دختر جوان و زیبایی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد. قصه گربه های شلخته
بهای یک لیوان شیر
«اردوی مدرسه با اتوبوس»
یک ,خانه ,لیوان ,دختر ,خانهای ,زیبایی ,یک لیوان ,را زد ,خانهای را ,در خانهای ,زد دختر
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت